شماره ٥٧٠: گر چه از بيداد خسرو زين جهان فرهاد رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
گر چه از بيداد خسرو زين جهان فرهاد رفت
دولت او هم به اندک فرصتى بر باد رفت
خون عاشق مدعى از سنگ پيدا مى کند
بيستون تيغ از کمر نگشود تا فرهاد رفت
صيد من کز ناتوانى بر زمين بسته است نقش
حيرتى دارم که چون از خاطر صياد رفت
داشت دلتنگى مرا چون غنچه در مهد امان
چون گل از بيهوده خندى خرمنم بر باد رفت
هر که چون قمرى به طوق بندگى گردن نهاد
از رياض آفرينش همچو سرو آزاد يافت
در نگاه اولين هر کس ز دنيا چشم بست
چون شرر خندان برون از عالم ايجاد رفت
نقش پاى ماست بر عقل متين ما دليل
مى توان دانست هر جا خامه فولاد رفت
شکوه من چون حباب از انقلاب بحر نيست
کز هواى خود، سر بى مغز من بر باد رفت
از سهيل تربيت شد عاقبت کان عقيق
رنگ من يک چند اگر از سيلى استاد رفت
مى شود پاک از گنه عاشق به هر صورت که هست
نقش شيرين خواهد از تردستى فرهاد رفت
هر که از سيل حوادث بيش شد زير و زبر
با دل معمور صائب زين خراب آباد رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید