شماره ٥٨١: دامن فرصت دل بيتاب نتواند گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دامن فرصت دل بيتاب نتواند گرفت
مشت خاکى پيش اين سيلاب نتواند گرفت
برنخيزد هر که پيش از صبح از خواب گران
دولت بيدار را در خواب نتواند گرفت
تا نسازد جمع خود را شبنم بى دست و پا
دامن خورشيد عالمتاب نتواند گرفت
عارفان را رخنه دل، قبله حاجت رواست
کعبه هرگز جاى اين محراب نتواند گرفت
عاشقان را بوسه پيغام سازد تشنه تر
گوهر سيراب، جاى آب نتواند گرفت
در گريبان ريخت گردون ساغر خورشيد را
هر تنک ظرفى شراب ناب نتواند گرفت
حلقه دام گرفتارى دهن واکردن است
ماهى لب بسته را قلاب نتواند گرفت
منت الماس از بى جوهرى خواهد کشيد
هر لب زخمى که از تيغ آب نتواند گرفت
در کهنسالى ندارد ظلم دست از کار خويش
رعشه تيغ از پنجه قصاب نتواند گرفت
هر که چون پروانه دارد داغ آتش طلعتى
چون سپند آرام در مهتاب نتواند گرفت
گردباد خانه بر دوش ديار وحشتيم
را بر جولان ما سيلاب نتواند گرفت
هر که را درد طلب صائب به هم پيچيده است
يک نفس آرام چون گرداب نتواند گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید