شماره ٥٨٢: صبر دامان دل بيتاب نتواند گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
صبر دامان دل بيتاب نتواند گرفت
سد آهن پيش اين سيلاب نتواند گرفت
بيقراريهاى دل باشد به جا در عين وصل
بحر سرگردانى از گرداب نتواند گرفت
مانع از جولان نگردد بوى گل را برگ گل
پيش سالک عالم اسباب نتواند گرفت
ظالم از پيرى نسازد دست کوتاه از ستم
رعشه تيغ از پنجه قصاب نتواند گرفت
زاهد خشک از وصول معرفت بى بهره است
تنگ در بر شمع را محراب نتواند گرفت
ناخن دخل است کوتاه از سخنهاى متين
ماهى لب بسته را قلاب نتواند گرفت
با عزيزى دل ز غربت برگرفتن مشکل است
ابر آب از گوهر سيراب نتواند گرفت
پايه امنيت از هر منصبى بالاترست
دولت بيدار، جاى خواب نتواند گرفت
زلف گرد عارض او موى آتش ديده است
قرب گنج از مار پيچ و تاب نتواند گرفت
خط نمى سازد حصارى حسن عالمگير را
هاله ره بر پرتو مهتاب نتواند گرفت
در خم مى چون فلاطون معتکف هر کس نشد
داد دل را از شراب ناب نتواند گرفت
لذت ديدار نتوان يافت صائب از نقاب
ماه جاى مهر عالمتاب نتواند گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید