شماره ٥٩٧: از وصال ماه مصر آخر زليخا جان گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از وصال ماه مصر آخر زليخا جان گرفت
دست خود بوسيد هر کس دامان پاکان گرفت
گر به دست و پا نپيچد خار صحراى وجود
مى توان ملک دو عالم را به يک جولان گرفت
صحبت روشن ضميران کيمياى دولت است
خون ما در چشمه خورشيد رنگ جان گرفت
گر نگردد طعنه سنگين دلى دندان شکن
مى توان خون خود از لبهاى او آسان گرفت
دامن پاکان ندارد تاب دست انداز شوق
بوى پيراهن ز مصر آخر ره کنعان گرفت
لقمه بيرون کردن از دست خسيسان مشکل است
ماه نو دق کرد تا از خوان گردون نان گرفت
تا قيامت زلف جانان دستگير من بس است
چون خس و خاشاک هر دم دامنى نتوان گرفت
قطع پيوند تعلق کار هر افسرده نيست
خار اين وادى مکرر برق را دامان گرفت
هر که چون صائب دم بر کرسى همت نهاد
مى تواند تاج رفعت از سر کيوان گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید