شماره ٦٠٣: پيش ازين جانان حساب ديگر از من مى گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
پيش ازين جانان حساب ديگر از من مى گرفت
همچو قمرى طوق حکم من به گردن مى گرفت
گر به سير خانه آيينه مى رفت، از حجاب
اول از فرمان پذيرى رخصت از من مى گرفت!
مى رود چون چاک در دلها سراسر اين زمان
پاکدامانى که رو از چشم سوزن مى گرفت
اين زمان شمع نسيم صبحگاهى ديده اى است
چهره گرمى کز او آتش به گلشن مى گرفت
اين زمان فرش است در هر کوچه اى چون آفتاب
آن که روى خود ز چشم شوخ روزن مى گرفت
حسن روز افزون او مستغنى از مشاطه بود
تا رخش آيينه از دلهاى روشن مى گرفت
اين زمان خوارم، وگرنه پيش ازين آن شاخ گل
همچو شبنم طفل اشکم را به دامن مى گرفت
سينه چاکى همچو گل مى گشت بر گرد دلم
غنچه اش روزى که سامان شکفتن مى گرفت
نيست اشک و آه را تأثير در سنگين دلان
ورنه دل آتش ز سنگ و آب از آهن مى گرفت
ديده بودم اين پريشانى که پيش آمد مرا
صائب آن روزى که دل در زلف مسکن مى گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید