شماره ٦٠٤: سوخت تنهايى مرا اى بى وفا وقت است وقت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سوخت تنهايى مرا اى بى وفا وقت است وقت
گر شبى خواهى شدن مهمان ما وقت است وقت
مى رود خط تنگ سازد جا بر آن کنج دهن
بوسه اى گر مى کنى در کار ما وقت است وقت
زان هلال خط که زنگ از دل چو صيقل مى برد
مى دهى آيينه ام را گر جلا وقت است وقت
تا نپوشيده است چشم از زندگى يعقوب ما
گر به کنعان خواهى آمد اى صبا وقت است وقت
در چنين وقتى که ما از خويش بيرون رفته ايم
گر درآيى از در صلح و صفا وقت است وقت
جان ز لب در فکر دامن بر ميان پيچيدن است
گر حلالى خواهى از بيمار ما وقت است وقت
گر حقوق آشنايى را رعايت مى کنى
عمر چندان نيست اى ناآشنا وقت است وقت
از تو چشم همتى دارند از خودرفتگان
گر به گل پايت نرفته است از حنا وقت است وقت
بر سر بالين بيماران درد انتظار
گر رسانى خويش را اى نارسا وقت است وقت
بيش ازين مپسند عالم را سيه در چشم ما
خوش برآى از زير ابر اى مه لقا وقت است وقت
دستم از سرشته اميدها کوته شده است
گر به دستم مى دهى زلف دو تا وقت است وقت
گشت چشم استخوان ما سفيد از انتظار
مى گشايى گر پر و بال اى هما وقت است وقت
سوزن بى دست و پا سر رشته را گم کرده است
جذبه اى گر دارى اى آهن ربا وقت است وقت
دست دامنگير و پاى رفتنش زين درنماند
رحم کن بر صائب بى دست و پا وقت است وقت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید