شماره ٦١٨: خط سبزى که ز پشت لب جانان برخاست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خط سبزى که ز پشت لب جانان برخاست
رگ ابرى است که از چشمه حيوان برخاست
مى کند بس دل پر آبله را شق چو انار
چون به، اين گرد کز آن سيب زنخدان برخاست
خط پاکى است بر آيينه صفا جوهر را
از رخ او خط مشکين به چه عنوان برخاست؟
خاک در کاسه خورشيد جهانتاب کند
اين غبارى که ازان چهره تابان برخاست
زان خط سبز کز آن چهره گلرنگ دميد
موى از سبزه بر اندام گلستان برخاست
فتنه را عالم پر شور کمر مى بندد
مگر از جاى خود آن سرو خرامان برخاست؟
پيش درياى پر آتش چه نمايد شرري؟
لاله افکنده سر از خاک شهيدان برخاست
غوطه در چشمه خورشيد زند ديده ورى
که چو شبنم سبک از گلشن امکان برخاست
مى شود در صف عشاق علم، جانبازى
که به تعظيم خرامش ز سر جان برخاست
رفتن از عالم پرشور به از آمدن است
غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست
برد از سرمه چنان گوشه چشمت آرام
که نفس سوخته از خاک صفاهان برخاست
تا من از گرمروى باديه پيما گشتم
از ره کعبه روان خار مغيلان برخاست
نشد از خون جگر دست و دهانش رنگين
هر که صائب ز سر نعمت الوان برخاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید