شماره ٦٣٨: زان دم تيغ که از آب بقا سيراب است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
زان دم تيغ که از آب بقا سيراب است
آب بردار که صحراى فنا بى آب است
پير کنعان نظر از راه نظر بستن يافت
چشم پوشيدن اين طايفه فتح الباب است
طوق زنجير، گريبان سورست مرا
موى چون تيغ زند بر تن من، سنجاب است
تا رسيده است به آن موى کمر پيچيده است
رشته جان من و موى کمر همتاب است
ذره اى نيست در آفاق که سرگردان نيست
اين محيطى است که هر قطره او گرداب است
اشک در ديده شرابى است که در جام جم است
داغ بر سينه چراغى است که در محراب است
فارغ از دردسر منت تعميرم ساخت
صندل جبهه ويرانه من سيلاب است
حيف و صد حيف که از آب مروت خالى است
اين همه کاسه زرين که بر اين دولاب است
خواب و بيدارى آگاه دلان نيست به چشم
شب اين طايفه روزى است که دل در خواب است
تا گرفته است ز لب مهر خموشى صائب
گوش اين نغمه شناسان، صدف سيماب است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید