شماره ٦٦٤: شکوه از گردش گردون ز بصيرت دورست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شکوه از گردش گردون ز بصيرت دورست
گوى چوگان قضا در حرکت مجبورست
ساخت هر زخم تو لب تشنه زخم دگرم
آب تيغ تو هم اى کان ملاحت شورست!
خصم بيجا به زبردستى خود مى نازد
زودتر پاره کند زه، چو کمان پرزورست
گوهر شوخ، گريبان صدف پاره کند
چرخ اگر تربيت ما نکند معذورست
شوربختى چه کند با دل صد پاره ما؟
زخم ما در جگر تيغ قضا ناسورست
غور کن غور، که چون آينه بى زنگار
زره جوهر ما زير قبا مستورست
از دم صبح چو اوراق خزان انجم ريخت
همچنان شمع به تاج زر خود مغرورست
بيشتر گشت سيه کاريم از موى سفيد
حرص را گرمى هنگامه ازين کافورست
زر ميندوز که چون خانه پر از شهد شود
آن زمان وقت جلاى وطن زنبورست
حسن را ملک ز بيمارى چشم آبادست
عشق را خانه ز ويرانى دل معمورست
تابع مطرب تردست بود وجد و سماع
چرخ در گرد بود تا سر ما پرشورست
معنى روشن و خورشيد، گل يک چمنند
فکر صائب نتوان گفت چرا مشهورست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید