شماره ٧٤٠: خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است
ريسمان بازى تقليد مکرر شده است
در خرابات مغان آب حيات است سبيل
خشکى زهد مرا سد سکندر شده است
پاى آزاده محال است که در گل ماند
بار دل مانع جولان صنوبر شده است
تا چه ديده است در آن چهره نو خط، کامروز
روى آيينه خراشيده ز جوهر شده است
از کلاه نمد فقر چه گلها چيند
سر هر کس که گرانبار ز افسر شده است
بر غزالان سبکسير ز سوز نفسم
دامن دشت جنون دامن محشر شده است
شبنم از سعى به سر چشمه خورشيد رسيد
قطره ماست که زندانى گوهر شده است
گرد هستى نفشانده است به سامان از خود
سالکى را که ز دريا کف پا تر شده است
تا قيامت نشود شمع مزارش خاموش
سينه هر که ز داغ تو منور شده است
آنچنان کز مى گلرنگ به دور افتد جام
سر سودا زده از درد سبکتر شده است
تا به آن روى عرقناک نظر وا کرده است
سينه آينه گنجينه گوهر شده است
در محيطى که فلک کشتى طوفانى اوست
نيست غم صائب اگر دامن ما تر شده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید