ما را ز کوى جانان عزم سفر نباشد
بى عمر زندگانى کس را بسر نباشد
وصف دهان شيرين مى گويم و ندانم
در وصف او چه گويم کان مختصر نباشد
زلف ترا به هر سو باد افگند ازان رو
تا بار خسته دلها بر يک دگر نباشد
وصل تو بى رقيبان هرگز نشد ميسر
بى خار و خس کسى را گل در نظر نباشد
بر آه دردمندان خود را سپر نسازى
کاين تير پر بلا را سهم از سپر نباشد
بر آستان شاهى درويش بى نوا را
غير از در گدايى راه دگر نباشد
با تو کجا رساند قاصد سلام خسرو؟
جايى که محرم آنجا باد سحر نباشد