شماره ٤١: باز آن شکار دوست، ز ابرو کمان کشيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باز آن شکار دوست، ز ابرو کمان کشيد
دل صيد کرده تير مژه سوى جان کشيد
گفتم به مغز شست غمت، باورم نداشت
مغزم به تيزى مژه از استخوان کشيد
دل دوش مى پريد که من مرغ زيرکم
آمد، به دام زلف خودش موکشان کشيد
بتوان کشيد تافتگى هاى زلف او
ليکن چو تير غمزه زند چون توان کشيد
بالا کشيد زلف و دلم کى رسد به من
کو را به بام برد و ز ته نردبان کشيد
گيرم عنان صبر ز دستش، و ليک صبر
خود رفت آنچنان که نخواهد عنان کشيد
خسرو ز گلرخان به دم سرد مبتلاست
چون بلبلى که زحمت باد خزان کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید