شماره ٩٩: مهى بر آمد و از ماه من خبر نرسيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مهى بر آمد و از ماه من خبر نرسيد
نسيمى از سر آن زلف تازه تر نرسيد
کدام ديده خونبار شد عنانگيرش؟
که دور مانده من هيچ از آن سفر نرسيد
زبان ز پرسش آيندگانم آبله شد
کز آن مسافر ره دور من خبر نرسيد
بسوختم به شب هجر و کنج تنهايى
که کس ز حال من مستمند بر نرسيد
کجا به صحبت يارى به عيش بنشستم؟
که هجر تيغ کشيده دو اسپه در نرسيد
ز خون ديده نوشتم هزار نامه درد
هنوز قصه اندوه من، به سر نرسيد
گذشت بر دلم اندوه صد هزار قياس
هنوز اين شب هجر مرا سحر نرسيد
به صد دعا نظرى خواست در رخش، خسرو
در انتظار بمرد و بدان نظر نرسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید