شماره ١٢٥: سرم فدات چو تيغ تو گرد سر گردد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سرم فدات چو تيغ تو گرد سر گردد
دلم نماند که تير ترا سپر گردد
بزن تو تير که من آن سپر نمى خواهم
که ديده را ز رخت مانع نظر گردد
چو بر زمين گذرى هيچ جانور نزيد
ولى به زير زمين مرده جانور گردد
مخور فريب جوانى به حسن ده روزه
که آفتاب چو بر اوج رفت در گردد
تو برنگشتي، جانا که بخت پاسم داد
مباد هيچ کسى را که بخت برگردد
خيال تست شب و روز چشم من، شک نيست
که گل فروش به گرد گلاب گر گردد
دلم به روى تو مستسقى است بر لب آب
که هر چه بيش خورد آب، تشنه تر گردد
چه تاب جرعه دردى کشان عشق آرد
تنک دلى که هم از بوى بيخبر گردد
ز دل چگونه فراموش گردد آنکه دمى
هزار بار به جان خراب در گردد
نه آرزوست که خسرو به درد گريد، ليک
چو دل بسوزد ناچار ديده تر گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید