شماره ١٣١: کسى که بوى تواش در دماغ مى افتد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
کسى که بوى تواش در دماغ مى افتد
ز زندگانى خويشش فراغ مى افتد
شدم ز زلف تو ديوانه، آه مسکينى
که اين خيال کجش در دماغ مى افتد
به قطره سوز دل من همى کشد زين چشم
چو شعله شعله گلى کز چراغ مى افتد
نمى زيد که دل سوخته ست خوردن او
بگوى اگر چه که بر کشته داغ مى افتد
خبر ز داغ دلم مى دهد به بوى جگر
ز خون ديده که بر جامه داغ مى افتد
ز بهر سوزش مرغان به باغ من چه روم؟
که ناله مى کنم آتش به باغ مى افتد
من اوفتاده به پايان، نهفته پيش درش
لبش به خنده که خسرو به لاغ مى افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید