شماره ١٤٥: جوان و پير که در بند مال و فرزندند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جوان و پير که در بند مال و فرزندند
نه عاقلند که طفلان ناخردمند
جماعتى که بگريند بهر عيش و منال
يقين بدان تو که بر خويشتن همى خندند
خوش آن کسان که برفتند پاک چون خورشيد
که سايه اى به سر اين جهان نيفگندند
به خانه اى که ره جان نمى توان بستن
چه ابلهند کسانى که دل همى بندند
به سبزه زار فلک طرفه باغبانانند
که هر نهال که شاندند باز برکندند
جمال طلعت هم صحبتان غنيمت دان
که مى روند نه زانسان که باز پيوندند
بقا که نيست، درو حاصلى همه هيچ است
چو بنگرى همه مردم به هيچ خرسندند
بساز توشه ز بهر مسافران وجود
که ميهمان عزيزند و روزکى چندند
اگر تو آدميي، در کسان به طنز مبين
که بهتر از من و تو بنده خداوندند
ترا به از عمل خبر نيست فرزندى
که دشمنند ترا زادگان نه فرزندند
مجوى دنيا، اگر اهل همتي، خسرو
که از هماى به مردار ميل نپسنديد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید