زلفت، صنما، تافته چندين چه نشيند؟
وان چشم تو با ابروى پرچين چه نشيند؟
پروين چو به رخسار تو هر صبح بخندد
تا بر دل خورشيد ز پروين چه نشيند؟
گر نيشکر از دست تو بر خاک نشسته ست
اين ديده بر آن قامت شيرين چه نشيند؟
ور تيره نخواهد دل من حالت خود را
با گيسوى مشکين تو چندين چه نشيند؟
ور مشورت ريختن خون کسى نيست
خط تو به آن طره مشکين چه نشيند؟
چون وصل تو ما را ندهد دست به بالين
چندين غم تو بر سر بالين چه نشيند؟
تو شاد بزي، گر بر خسرو ننشستى
از همچو تويى بر من مسکين چه نشيند؟