شماره ٢٢٧: غارت عشقت رسيد، رخت دل از ما ببرد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
غارت عشقت رسيد، رخت دل از ما ببرد
فتنه به کين سر کشيد، شحنه به خون پى فشرد
شد ز خيالت خراب سينه ما، چون کنيم؟
موکب سلطان بزرگ، کلبه درويش خرد
جان که به دنبال تست، چند عنانش کشيم
چون ز پيت رفتنيست هم به تو بايد سپرد
عشق اگر ذره ايست سهل نبايد گرفت
آتش اگر شعله ايست، خرد نبايد شمرد
عشق که مردان کشد سفله نجويد حريف
تيغ که سرها برد موى نداند سترد
شوق که باقى بود، يار چه خوب و چه زشت؟
دوست چو ساقى بود، باده چه صاف و چه درد؟
هستى ما زان تست ترک دلى گير، از آنک
نزد مقامر خطاست قلب زدن گاه بود
در هوس مردنم، ليک ته پاى او
گر نکشد او ز ننگ، ما بتوانيم مرد
خسرو، اگر عاشقي، سربه ميان آر، ازآنک
هر که بدين راه رفت، سر به سلامت نبرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید