بيا، جانا، رضاى من نگهدار
دمى حق وفاى من نگهدار
رضايت بردن دل بود، دانم
تو هم لختى رضاى من نگهدار
همه بر ديگران قسمت مکن غم
ازان چيزى براى من نگهدار
مرا عشقت بلا شد، ديگران را
خدايا، از بلاى من نگهدار
لبت ناگفته بوسيدم، خطا رفت
مکش، وين يک خطاى من نگهدار
هر آبى کان فرو مى ريزى از چشم
براى آشناى من نگهدار
صبورى با غمش مى گفت در دل
که من رفتم، تو جاى من نگهدار
بده بوى خيالت را امانت
که اين بهر گداى من نگهدار
مرو ترسان به کوى دوست، خسرو
توکل کن، خداى من نگهدار