شماره ٢٨٩: يکى امروز سر زلف پريشان بگذار

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
يکى امروز سر زلف پريشان بگذار
شانه تا کى بود انگشت به دندان بگذار
گر سرم نيست به سامان ز غمت هيچ مگوى
مر مرا هم به من بى سرو سامان بگذار
نيک دانند لب و چشم تو مردم کشتن
تو مشو رنجه و اين کار بديشان بگذار
طره را کار مفرماى به شهر آشوبى
ديو را شغل گرفتن به سليمان بگذار
گوييم جان غمين تو، گرفتار من است
دو جهان گشت گرفتار تو، يک جان بگذار
گر ز درماندگى عشق ترا دردى هست
هم بدان درد قناعت کن و درمان بگذار
خسروا، يا به گريبان وفا سر در کن
يا ز کف دامن انديشه خوبان بگذار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید