شماره ٣٢٢: کجا بود من مدهوش را حضور نماز!

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
کجا بود من مدهوش را حضور نماز!
که کنج کعبه ز دير مغان ندانم باز
مرا مخوان به نماز،اى امام و وعظ مگوى
که از نياز نمى باشدم حضور نماز
چو صوفى از مى صافى نمى کند پرهيز
مباش منکر دردى کشان شاهد باز
بسان مطرف مفلس نواى سوختگان
چو بلبل سحرى مى کند سماع آغاز
اگر چه عود توام، هر نفس بخواهى سوخت
مرا ز ساز چه مى افگني؟ بسوز و بساز
بدان طمع که کند مرغ وصل خوبان صيد
دو ديده ام شده از شام تا سحرگه باز
خيال زلف دراز تو گر نگيرد دست
که برسر آرد ازين ظلمتم شبان دراز
تو در تنعم و نازي، ز ما کى انديشي؟
که ناز ما به نياز است و نازش تو به ناز
اگر ز خط تو چون موى سر بگردانم
ببند و چون سر زلفم بر آفتاب انداز
اميد بنده مسکين به هيچ واثق نيست
مگر به لطف خداوندگار بنده نواز
گذشت شعر ز شعرى و شورش از گردون
چرا که از پى آوازه مى رود آواز
خرد مجوى ز خسرو که اهل معنى را
نظر به عشق حقيقت، بود نه عقل مجاز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید