شماره ٣٦٨: مستى گرفت شيوه آن چشم پر خمارش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مستى گرفت شيوه آن چشم پر خمارش
شد ختم جان فزايى بر لعل آبدارش
تا باغ حسن گيرد نزهت، قضا نهاده
سروى ز قامت او بر طرف جويبارش
افزود مهرش آندم دل را که بى حجابى
بنمود روى تابان خورشيد سايه دارش
آوازه بت حسن بنشست بى توقف
ناگاه چون بر آمد از روم و زنگبارش
از شب اثر نماند، از شام چون بيايد
از شش جهات گيتى از ماه پنج و چارش
بکشا ز قفل ياقوت آن درج زر به خنده
کارم روان ز ديده گوهر بسى نثارش
خونريز تير غمزش زان روى شد که دارد
در نيم روز مسکن چشم سياه کارش
ظلمش گذشت از حد زان قصه غصه کردم
تا داد من ستاند ثانى شهريارش
تا قافيه است باقى راند کلام خسرو
ليکن طريق احسن اينجاست اختصارش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید