شماره ٣٧٠: ديدم چو آفتابى در سايه کلاهش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ديدم چو آفتابى در سايه کلاهش
سايه گرفته مه را زان طره سياهش
از بس که در کلاهش بر دوختم دو ديده
بادامه اى نشاندم بر پسته کلاهش
او چشم داشت بر من، من زلف او گرفتم
تا بو که زنده مانم زان غمزه در پناهش
دل رفت و در زنخدانش آواز دادم او را
گفت اينکم معلق در نيمه راه چاهش
بنوشت عارضش خط از بهره عرض خوبى
آنکه به گرد عارض صف مى کشد سپاهش
من چشم مى نيارم کز وى نگاه دارم
يارب مگر تو دارى از چشم من نگاهش!
کرد آن گنه که خسرو بخشيده خواست بوسى
بخشيد نيست، جانا، گر هست اين گناهش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید