شماره ٣٧٢: شبها من و دلى و غمى بهر جان خويش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شبها من و دلى و غمى بهر جان خويش
مشغول با خيال کسى در نهان خويش
ناورد باد بويى ازان مرغ باغ ما
نزديک شد که بر پرد از آشيان خويش
اى يوسف زمانه، بيا تا بگويمت
تفسير احسن القصص از داستان خويش
خوش وقت ما چو از پى مردن به چشم جان
بينيم خاک کوى تو در استخوان خويش
تاثير خواب بود که زيم هر شبى از تو
خوابى دروغ و راست کنم بهر جان خويش
در خود گمان برم که تو ز آن منى و باز
گم گردم از چنين عجبى در گمان خويش
بگذار کز زبان کف پات آبله کنم
از ذکر تو آبله کردم زبان خويش
بخت بد ار ز کوى تو ما را برون فگند
کم گير خاکى از شرف آستان خويش
رفت از در تو خسرو و اينک به يادگار
از خون دل گذاشت به هر جا نشان خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید