شماره ٣٨٠: کرشمه هاى سر زلف در بنا گوشش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
کرشمه هاى سر زلف در بنا گوشش
حديث درد دلم ره نداد در گوشش
بيا که سر به فدايت نهاده ام، ورنه
چنين عزيز ندارم نهاده بر دوشش
نگو که غمزه من خون کس نمى ريزد
تو ياد مى ده اگر مى شود فراموشش
دلم ز پختن سوداى وصل سوخته شد
که هيچ پخته نشد کار من به صد جوشش
ز عشق ديدن رويت بمرد و سير نديد
که گاه ديدن رويت ز دل بشد هوشش
شد آتشم به جهان روشن و چرا نرود؟
که مى کنم به تن همچو کاه خس پوشش
به ناشناختگان بيند و نظر نبود
به صد شناخت درين مستمند مدهوشش
چنان شدم که نبيند مرا و نشناسد
اگر شبى به غلط در کشم در آغوشش
به جور و تلخى هجر تو چون شکر، خسرو
حلاوتى ست دران باده تا ابد نوشش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید