شماره ٤١٢: اى باد، لطفى کن برو در کوى جانان ساکنک

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى باد، لطفى کن برو در کوى جانان ساکنک
احوال من در گوش او يک لحظه بر خوان ساکنک
گر خسته اى آمد به جان، گر زنده مى خواهى دلى
از لعل شکر بار خود بفرست درمان ساکنک
رفتم ز جان برخاستم در خواب بود آن نازنين
از خواب خوش برخاستم ترسان و لرزان ساکنک
چون خاست او از خواب خوش، افتادم اندر پاى او
برداشت سر از پاى خود خندان و نازان ساکنک
گفتم که اى گلروى من، وقتى نگشتى آن من
گفتا که من آن توام، بيم رقيبان ساکنک
با يار بودم ساعتى رفتم، به باغ و بوستان
در باغ و بستان آمدم افتان و خيزان ساکنک
بر روى و مويش بوسه ها مى دادم و مى گفت او
چون کافران غارت مکن آخر مسلمان ساکنک
دشنامها مى داد او هر دم به زير لب مرا
من روى خود بر پاى او نالان و مالان ساکنک
خسرو اگر در کوى تو رفتن نداند روز را
لابد رود در نيم شب از خلق پنهان ساکنک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید