شماره ٥٠٠: من عاشق آن رخ چو ماهم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
من عاشق آن رخ چو ماهم
گو زار مکش که بى گناهم
تاراج غمت شدم که فتنه
زد در شب گيسوى تو راهم
از شعله بسى گريخت پشمم
هم داد ازين نمد کلاهم
در زيستنم نماند اميد
ور ماند ترا حيات خواهم
بر من نفسى بخند تا بوک
صبحى دمد از شب سياهم
پخته نشدم ز عشق هر چند
جان سوخته شد ز دود آهم
گفتى که «گهى نداشت خسرو
آن صبر که بود چند گاهم »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید