شماره ٥٢١: ما گرفتار غم و از خويشتن وامانده ايم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ما گرفتار غم و از خويشتن وامانده ايم
رحمتي، اى دوستان، کز دوست تنها مانده ايم
سخت جانيم و بلاکش ز آرزوى روى دوست
زنده کم ماند کسى در عاشقي، ما مانده ايم
هجر خواهد کشت اکنون که به چندين عاشقى
تاکنون ناکشته زان بى رحم رعنا مانده ايم
صبر تا با کار گردش از بلاى ما گريخت
ما و بى صبرى و محنت جمله يک جا مانده ايم
گر بگويم، اى مسلمانان، نشايد منع، از آنک
دردمنديم و ز روى يار زيبا مانده ايم
دوستان از ما جدا گشتند، چون خون نگرييم؟
هيچ مى دانيد آخر کز کيان وامانده ايم؟
گر بيايى جان خسرو، زيستم، ورنه ز شوق
مردن آمد يا خود اينک بر سر پا مانده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید