شماره ٥٦١: مى گذشتى و به سويت نگران مى ديدم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مى گذشتى و به سويت نگران مى ديدم
زار مى مردم و در رفتن جان مى ديدم
همچو دزدى که به کالاى کسان مى نگرد
جان به کف کرده در آن روى نهان مى ديدم
از دل گمشده سر رشته همى جستم باز
گه به فتراک و گهى سوى عنان مى ديدم
پرسش حال دل از طره او زهره نبود
گر چه از خون ته هر موى نشان مى ديدم
او ز محرومى بخت بد من مى خنديد
من طمع بسته در آن شکل و دهان مى ديدم
عاشقم، گر چه شود کشته غمى نيست، چه باک
گاه گاهى ست به جان گذران مى ديدم
او شد از ديده من غايب و من هم زان سو
جان کنان مى شدم و ديده کنان مى ديدم
اى خوش آن شب که به ياد رخ تو مى خفتم
در دلم بودى و در خواب همان مى ديدم
هم ز اول اجل خويش همى دانستم
که دل و ديده به سويت نگران مى ديدم
مردن خويش ز تو بود گمان خسرو را
شد يقين اينک هر آنچه بدگمان مى ديدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید