بخرام تا به زير قدم پى سپر شويم
خاکيم در رهت، قدمى خاک تر شويم
گر بخششى دگر نکني، خون من بريز
بارى بدين بهانه به نامت سمر شويم
عقلم ز نام و ننگ خبر مى دهد هنوز
بنماى يک کرشمه که تا بى خبر شويم
شبها قرار نيست، دمى گر بود قرار
بادى وزد زلف تو زير و زبر شويم
ما را نماند خواب، رها کن که بعد از اين
بر پات رو نهيم و به خواب دگر شويم
ما را دگر مگوى که جاى حواله نيست
دل کو که ناوک دگرى را سپر شويم
مقصود خسرو است ز تو يک نظر که تا
هر روز نيم کشته آن يک نظر شويم