شماره ٦٤٣: نبودى آن که منت دلنواز مى گفتم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نبودى آن که منت دلنواز مى گفتم
چرا ز ساده دلى با تو راز مى گفتم؟
همه حکايت ناز تو گفتمي، زين پيش
کنون بلاى من است آن که ناز مى گفتم
دلا، بسوختى و تلخ مى نمود ترا
من ار ز پند حديثيت باز مى گفتم
خوش آن شبى که به روى تو باده مى خوردم
به آب ديده همه شب نياز مى گفتم
عظيم درد سر آورد نازنين مرا
که من فسانه به غايت دراز مى گفتم
دلش گر از سخن من گرفت، بر حق بود
که دردهاى دل جانگداز مى گفتم
هر آن سخن که ازو ياد بود، شب تا روز
تمام مى شد و هر بار باز مى گفتم
خيال خنده نمى سوخت جان خسرو و من
دعاى آن لب کهتر نواز مى گفتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید