دل ز مهر تو در که پيوندم؟
دل ز مهرت کجا کند بندم؟
بس که دل مى درى و مى دوزى
يک دل است و هزار پيوندم
پيش ازينم دلى و دردى بود
دل شد، اکنون به درد خرسندم
به يکى دل غم تو نتوان خورد
بو که زلفت دهد دلى چندم
روى من زعفران شد و زين روى
خيره بر روى خود همى خندم
هر دم از تندباد سينه خويش
صبر از شاخ و بيخ برکندم
پند کم ده مراکز آن بگذشت
که نصيحت کند خردمندم
بعد از اين دل به نيکوان ندهم
خسرو، ار جان دهد خداوندم