شماره ٦٧٥: من از دست دل دوش ديوانه بودم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
من از دست دل دوش ديوانه بودم
همه شب در افسون و افسانه بودم
غمش بود و من گم شدم در دل خود
که همراه غولى به ويرانه بودم
ز دل شعله شوق مى زد به يادش
بر آن شعله شوق پروانه بودم
به مسجد رود صبح هر کس به مذهب
من نامسلمان به بتخانه بودم
دل و جان و تن با خيالش يکى شد
همين من در آن جمع بيگانه بودم
دريغا، خيالش به سيرى نديدم
که شوريده و مست و ديوانه بودم
خرابى خسرو نگفتم به رويش
که بيهوش از آن شکل مستانه بودم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید