شماره ٦٩٢: درياب که من طاقت هجر تو ندارم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
درياب که من طاقت هجر تو ندارم
بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم
از من تو کران کردى و خون ماند به چشمم
گوهر ز برم رفته و دريا به کنارم
هر روز دم سرد، مگر باد خزانم
هر لحظه زنم اشک، مگر ابر بهارم
هر شب ز پى طالع بد تا به سحرگاه
قطره ز مژه بارم و سياره شمارم
آن دل که ز من بستده اى بهر خدا را
بسپار به من تا به خدايت بسپارم
گر صد ستم از بهر تو بر روى من آيد
آرم همه بر خويش و به روى تو نيازم
هشدار، دل خسرو اگر زلف تو گيرد
تا ناله شبگير به رويت نگمارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید