شماره ٦٩٤: مرا بين کاندرين حالت سر و سامان نمى خواهم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا بين کاندرين حالت سر و سامان نمى خواهم
نهانى خنده اى هم زان لب و دندان نمى خواهم
به غمزه زاهدان را کش، به ناوک مصلحان را زن
که من خون پليد خود بر آن دامان نمى خواهم
سر لبهات گردم، سبزه شان آغاز شد آن گه
وگر زين بگذرد، من زيستن چندان نمى خواهم
ز مستيت ببين چندين زيان صبر و دل دارم
مگر يک سود کان دم بوسه را فرمان نمى خواهم
به رويت آرزومندم، مدار از من دريغ آخر
که بت مى جويم، اى کافر، ز تو ايمان نمى خواهم
مرا کش، اى نکوخواه و دعاى بد مکن او را
که من اين راز دل مى خواهم و از جان نمى خواهم
طبيبا، درد عشق است اين و خوش مى آيدم مردن
رها کن درد من بامن که من خود جان نمى خواهم
برو، اى عهد مستوري، درآ، اى دور بدنامى
که من ديوانه عشقم، سر و سامان نمى خواهم
چو کار از زر برآيد، کيميا مى خواهم، اى گردون
بده، سهل است اين، خاک در سلطان نمى خواهم
جلال دين و دنيا شاه پرور، زآنک مى خواهم
به دولت عمر او، وان عمر را پايان نمى خواهم
ز دست بيدلى خسرو به جان آمد، اگر بخشى
دلى مى خواهم از تو، ليک آبادان نمى خواهم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید