شماره ٧٤٨: اى به کويت هر سحرگه جاى تنها ماندگان

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى به کويت هر سحرگه جاى تنها ماندگان
رحمتى بر چشم خون پالاى تنها ماندگان
چون به کويت دوست تنها پاى را خاکى کند
کس به جز گريه نشويد پاى تنها ماندگان
درد تن باشد، وليکن نى بسان درد دل
گر مثل گردون رود بالاى تنها ماندگان
با چنين شبها که من دارم، چه باشد، وه که گر
يادت آيد روزى از شبهاى تنها ماندگان
نى منت گويم ز تو«حالم توانى گوش کرد؟»
کانده سخت است در سوداى تنها ماندگان
کشتى از تنهائيم، آخر نيامد وقت آن
کت گذر باشد به محنت جاى تنها ماندگان
ماند اينم آفتاب و مه که در شبهاى غم
سايه باشد مونس شبهاى تنها ماندگان
آفتاب چرخ تنها سوزد و گويد «مسوز»
واى تنها ماندگان، اى واى تنها ماندگان!
تو غم خسرو کجا دانى که نشنيدى گهى
ناله و فرياد درد افزاى تنها ماندگان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید