شماره ٧٨١: باز آمد آن که سوخته اوست جان من

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باز آمد آن که سوخته اوست جان من
خون گشته از جفاش دل ناتوان من
هر چند بينمش، هوسم بيش مى شود
روزى در اين هوس رود البته جان من
آنجا طلب مرا که بود گرد توسنش
روزى اگر ز خاک نيايى نشان من
اى زاهد، آن قدر که دعا مى کنى مرا
نامش بگوى بهر خدا از زبان من
داغ غلامى تو دريغم بود از آن
هيچ است و باز هيچ بهاى گران من
بيگانگى مکن چو در آميختى به جان
جان خود از آن تست و خلاص تو آن من
گفتى «حديث بوسه تو داني، ز من مپرس
زيرا نگنجد اين سخن اندر دهان من »
چون نالم از غم تو که پرورده وى است
گر بشکنند بند ز بند استخوان من
اى مهر آرزوي، ز خسرو بتافتى
شرمت نيامد از من و اشک روان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید