فرياد حسرت

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
فتاد طائرى از لانه و ز درد تپيد
بزير پر چو نگه کرد، ديد پيکانى است
بگفت، آنکه بدرياى خون فکند مرا
نديد در دل شوريده ام چه طوفانى است
کسيکه بر رگ من تير زد، نميدانست
که قلب خرد مرا هم وريد و شريانى است
ربود مرغکم از زير پر بعنف و نگفت
که مادرى و پرستارى و نگهبانى است
اسير کردن و کشتن، تفرج و بازى است
نشانه کردن مظلوم، کار آسانى است
ز بام خرد گل اندود پست ما، پيداست
که سقف خانه جمعيت پريشانى است
شکست پنجه و منقار من، وليک چه باک
پلنگ حادثه را نيز چنگ و دندانى است
گرفتم آنکه بپايان رسيد، فرصت ما
براى فرصت صياد نيز، پايانى است
فتاد پايه، چنين خانه را چه تعميرى است
گداخت سينه، چنين درد را چه درمانى است
چمن خوش است و جهان سبز و بوستان خرم
براى طائر آزاد، جاى جولانى است
زمانه عرصه براى ضعيف، تنگ گرفت
هماره بهر توانا، فراخ ميدانى است
هميشه خانه بيداد و جور، آباد است
بساط ماست که ويران ز باد و بارانى است
نگفته ماند سخنهاى من، خوشا مرغى
که لانه اش گه سعى و عمل، دبستانى است
مرا هر آنکه در افکند همچو گوى بسر
خبر نداشت که در دست دهر چوگانى است
ز رنج بى سر و سامانى منش چه غم است
همين بس است که او را سرى و سامانى است
حديث نيک و بد ما نوشته خواهد شد
زمانه را سند و دفترى و ديوانى است
کسى ز درد من آگه نشد، وليک خوشم
که چند قطره خونم، بدست و دامانى است
هزار کاخ بلند، ار بنا کند صياد
بهاى خار و خس آشيان ويرانى است
چه لانه اى و چه قصري، اساس خانه يکى است
بشهر کوچک خود، مور هم سليمانى است
ز دهر، گر دل تنگم فشار ديد چه غم
گرفته دست قضا، هر کجا گريبانى است
چه برتريست ندانم بمرغ، مردم را
جز اينکه دعوى باطل کند که انسانى است
درين قبيله خودخواه، هيچ شقفت نيست
چو نيک درنگري، هر چه هست عنوانى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید