شماره ٨: هرکه در عشق نميرد ببقايى نرسد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هرکه در عشق نميرد ببقايى نرسد
مرد باقى نشود تا بفنايى نرسد
تو بخود رفتى از آن کار بجايى نرسيد
هرکه از خود نرود هيچ بجايى نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نيز
جز گهر از سر هر سنگ بپايى نرسد
عاشق از دلبر بى لطف نيابد کامى
بلبل از گلشن بى گل بنوايى نرسد
سعى کردى و جزا جستى و گفتى هرگز
بى عمل مرد بمزدى و جزايى نرسد
سعى بى عشق ترا فايده ندهد که کسى
بمقامات عنايت بغنايى نرسد
هرکرا هست مقام از حرم عشق برون
گرچه در کعبه نشيند بصفايى نرسد
تندرستى که ندانست نجات اندر عشق
اينت بيمار که هرگز بشفايى نرسد
دلبرا چند خوهم دولت وصلت بدعا
خود مرا دست طلب جز بدعايى نرسد
خوان نهادست و گشاده در و بى خون جگر
لقمه يى از تو توانگر بگدايى نرسد
ابر بارنده و تشنه نشود زو سيراب
شاه بخشنده و مسکين بعطايى نرسد
سيف فرغانى دردى ز تو دارد در دل
مى پسندى که بميرد بدوايى نرسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید