شماره ٤٦: زنده دل نبود کسى کو ذوق درويشان نداشت

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زنده دل نبود کسى کو ذوق درويشان نداشت
جان ندارد زنده يى کو حالت ايشان نداشت
مرد همچون گل اگر از رنگ باشد مايه دار
رنگ سودش کى کند چون بوى درويشان نداشت
اى بسا درويش زنده دل که در دنياى دون
خفت بر خاک وز خاکش گرد بر دامان نداشت
اهل دنيا چون شترمرغند (و) درويش اندرو
بلبل قدسيست، الفت با شترمرغان نداشت
هرکه از شور آب فقرش کام جان شيرين نشد
غير زهر اندر نواله غير خون برخوان نداشت
بس سيه کاسه است دنيا گرد خوان او مگرد
کو نمک در شوربا و چاشنى در نان نداشت
پادشاهى فقر و هر کو آن ندانست اين نگفت
کامرانى عشق و آن کو اين نورزيد آن نداشت
پادشاهانت چه قصد ملک درويشى کنند
با همه شمشيرزن کين مملکت سلطان نداشت
هرکرا از درد عشق دوست دل بيمار نيست
همچو عيسى مرده را گر روح بخشد جان نداشت
باش تا فردا ببينى خواجه در مضمار حشر
همچو خر در گل، که اسبى بهر اين ميدان نداشت
بى کمال قوت عشق اى بسى لاحول گوى
کو چو شيطان ماند و انسان بودنش امکان نداشت
اى بسا زنده که خود را کس شمرد و چون بمرد
در کفن سگ شد که اندر پيرهن انسان نداشت
سيف فرغانى براى طعمه طفلان راه
مادر طبع کسى اين شير در پستان نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید