شماره ١٠٤: قومى که جان بحضرت جانان همى برند

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
قومى که جان بحضرت جانان همى برند
شور آب سوى چشمه حيوان همى برند
بى سيم و زر گدا و بهمت توانگرند
اين مفلسان که تحفه بدو جان همى برند
جان بر طبق نهاده بدست نياز دل
پاى ملخ بنزد سليمان همى برند
آن دوست را بجان کسى احتياج نيست
خرما ببصره زيره بکرمان همى برند
تمثال کارخانه مانى نقش بند
سوى نگارخانه رضوان همى برند
اندر قمارخانه اين قوم پاک باز
دلق گدا و افسر سلطان همى برند
اين راه را که ترک سراست اولين قدم
از سر گرفته اند و بپايان همى برند
ميدان وصل او ز پى عاشقان اوست
وين گوى دولتيست که ايشان همى برند
بيچارگان چو هيچ ندارند نزد دوست
آنچه ز دوست يافته اند آن همى برند
گر گوهرست جان تو اى سيف زينهار
آنجا مبر که گوهر از آن کان همى برند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید