شماره ١١١: جانم از عشقت پريشانى گرفت

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جانم از عشقت پريشانى گرفت
کارم از هجر تو ويرانى گرفت
وصل تو دشوار يابد چون منى
مملکت نتوان بآسانى گرفت
گر سعادت يار باشد بنده را
سهل باشد ملک و سلطانى گرفت
دست در زلفت بنادانى زدم
مار را کودک بنادانى گرفت
دوست بى همت نگردد ملک کس
ملک بى شمشير نتوانى گرفت
حسن رويت اى صنم آفاق را
راست چون دين مسلمانى گرفت
بر سر بالين عشاقت بشب
خواب چون بلبل سحرخوانى گرفت
گفتمت کامم بده، گفتى بطنز
من بدادم گر تو بتوانى گرفت
دربهاى وصل اگر جان ميخوهى
راضيم چون نرخش ارزانى گرفت
اينچنين ملکى که سلطان را نبود
چون تواند سيف فرغانى گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید