شماره ١٢٤: چنان عشقش پريشان کرد ما را

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چنان عشقش پريشان کرد ما را
که ديگر جمع نتوان کرد ما را
سپاه صبر ما بشکست چون او
بغمزه تير باران کرد ما را
حديث عاشقى با او بگفتيم
بخنديد او و گريان کرد ما را
چو بربط برکنارى خفته بوديم
بزد چنگى و نالان کرد ما را
لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
چو گل بشکفت و خندان کرد ما را
بشمشيرى که از تن سر نبرد
بکشت و زنده چون جان کرد ما را
غمش چون قطب ساکن گشت در دل
ولى چون چرخ گردان کرد ما را
کنون انفاس ما آب حياتست
که از غمهاى خود نان کرد ما را
بسان ذره بى تاب بوديم
کنون خورشيد تابان کرد ما را
مرا هرگز نبينى تا نميرى
بگفت و کار آسان کرد ما را
چو بر درد فراقش صبر کرديم
بوصل خويش درمان کرد ما را
بسان سيف فرغانى بر اين در
گدا بوديم سلطان کرد ما را
نسيم حضرت لطفش صباوار
بيکدم چون گلستان کرد ما را
چو نفس خويش را گردن شکستيم
سر خود در گريبان کرد ما را
کنون او ما و ما اوييم در عشق
دگر زين بيش چه توان کرد ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید