شماره ١٥١: ترا اگر چه فراغت بود ز يارى من

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترا اگر چه فراغت بود ز يارى من
بريده نيست ز وصلت اميدوارى من
از آرزوى تو در خاک و خون همى گردم
بيا و عزت خود باز بين و خوارى من
در اشتياق تو شبها چنان بناليدم
که خسته شد دل شب از فغان و زارى من
غم تو خوردم و خون شد دلم جزاک الله
که خوش قيام نمودى بغمگسارى من
مرا غم تو بباطل همى کشد، چه شود
اگر برآرى دستى بحق گزارى من
ز صبر و عقل درين وقت شکرها دارم
که در فراق تو چون مى کنند يارى من
جماعتى که مرا منع مى کنند از تو
ببين قساوت ايشان و بردبارى من
فسرده طبع نداند که از سر سوزست
چو شمع در غم عشق تو پايدارى من
وفا و مهر تو را من بدان جهان ببرم
گمان مبر که همين بود دوستدارى من
مرا از آمد و شد نزد تو چه حاصل بود
بجز ملامت خصمان و شرمسارى من
ز تند باد فراق تو سيف فرغانيست
بسان برگ خزان (اي) گل بهارى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید