شماره ١٥٣: عشق تو زير و زبر دارد دلم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تو زير و زبر دارد دلم
وز جهان آشفته تر دارد دلم
پيش ازين شوريده دل بودم وليک
اين زمان شورى دگر دارد دلم
لاف عشقت مى زند با هرکسى
زين سخن جان در خطر دارد دلم
دست در زلف تو زد ديوانه وار
من نمى دانم چه سر دارد دلم
عشق چون پا در ميان دل نهاد
دست با غم در کمر دارد دلم
در حصار سينه تنگيها کشيد
زآن ز تن عزم سفر دارد دلم
تا مدد از روى تو نبود کجا
بار غم از سينه بر دارد دلم
کمتر از خاکم اگر جز خون خويش
هيچ آبى بر جگر دارد دلم
دور کن از من قضاى هجر خود
از تو اوميد اين قدر دارذ دلم
نزد من کز سيم و زر بى بهره ام
ورچه گنجى پرگهر دارذ دلم
ملک دنيا استخوانى بيش نيست
کش چو سگ بيرون در دارد دلم
سيف فرغانى چو غم از بهر اوست
غم ز شادى دوستر دارد دلم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید