شماره ١٧٦: اگر شبى ز وصال تو کام برگيرم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر شبى ز وصال تو کام برگيرم
غذاى جان ز لب تو مدام برگيرم
چه باشد از پس چندين هزار ناکامى
اگر من از لب شيرينت کام برگيرم
دلم بسوخت درين غم بگوى تا از تو
اگر مرا طمعى هست خام برگيرم
تو صيد من نشوى ور کنم ز جان دانه
بر آن نهادم دل را که دام برگيرم
مرا ز لعل لبت بوسه يى تمنا هست
وگر چنانک نبخشى بوام برگيرم
مقيم کوى توام، دل نمى کند رغبت
که خاطر از تو و رخت از مقام برگيرم
فغان مرغ سحر دوش خود مرا نگذاشت
که حظ خويشتن از تو تمام برگيرم
شمايل تو يکى از يکى بديع ترست
بگوى تا دل خويش از کدام برگيرم
سخن ز شرم تو پوشيده تا بکى گويم
حجاب شبهه ز روى کلام برگيرم
مرا چو لعل تو هر جزو گوهرى گردد
چو شمع اگر ز نگين تو نام برگيرم
مرا بکام رسان از لبان خود گرچه
من اين طمع نکنم کز تو کام برگيرم
مرا اگر تو مشرف کنى بدشنامى
منش بجاى هزاران سلام برگيرم
کمينه بنده تو گفت سيف فرغانى
که بار خدمت تو چون غلام برگيرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید