شماره ١٧٨: چو شود کز سر جرمم بکرم برخيزى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو شود کز سر جرمم بکرم برخيزى
وز گناهى که از آن در خطرم برخيزى
هست خلق تو کريم از تو سزا آن باشد
کز سر زلت عاشق بکرم برخيزى
دى مرا گفتى اگر با تو نظر دير کنم
که بيکبار چنين از نظرم برخيزى
آن مينديش که بر دل ز گناهان توام
گر غبارى بود از خاک درم برخيزى
نشوى عاشق ثابت قدم ار همچون موى
در قفا تيغ زنندت ز سرم برخيزى
هرگزت دست بوصلم نرسد گر چون خاک
زير پاى آرمت از ره گذرم برخيزى
گويى آن دور ببينم که تو يکبار دگر
مست و مخمور از آغوش برم برخيزي؟
من در افتاده بتو و تو بمن مى گويى
کاى مگس وقت نشد کز شکرم برخيزي؟
خشک جانى که مرا هست بقوال دهم
در سماع ار بغزلهاى ترم برخيزى
کرمت دوش مرا گفت نمى خواهم من
کز در او چو گدايان بدرم برخيزى
سيف فرغانى بنشين و مبادا که چو مرغ
گر بسنگت بزنند از شجرم برخيزى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید