شماره ٢٣٩: اى که اندر چشم مستت فتنه دارد خوابگاه

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى که اندر چشم مستت فتنه دارد خوابگاه
دل بزلفت داده ام کز فتنه باشد در پناه
يکنفر از خيل تست اين آفتاب تيغ زن
يک سوار از موکب تو اين مه انجم سپاه
با جمالت يک جهان اسپيد روى حسن را
از خجالت هر نفس چون خاک گشته رخ سياه
آسمان چرخ زن پيش گدايان درت
شرم دارد گر بيارد نان خور با قرص ماه
زلف چون دام تو گشت و دانه خال تو شد
باز جان را پاى بند و مرغ دل را دامگاه
عکس روى چون مهت گر بر زمين افتد دمى
اى بعنبر داده بوى از خاک پايت گرد راه،
خاک را هر ذره يابى کوکبى بر اوج چرخ
آب را هر قطره بينى يوسفى در قعر چاه
سرو و مه را با تو نسبت نبود اى جان گر بود
سرو را در بر قبا و ماه را بر سر کلاه
در مصلاى عبادت زاحتساب عشق تو
محو گردد رسم طاعت چون ز آمرزش گناه
هم ز عشق تو رخم زردست چون برگ از خزان
هم ز تيغ تو سرم سبزست چون خاک از گياه
در بهاى وصل دارد سيف فرغانى سرى
عذر درويشى او از وصل خود هم خود بخواه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید