شماره ٢٧١: اى زروى تو مه و خور را مدد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى زروى تو مه و خور را مدد
از ازل دوران حسنت تا ابد
حسن را از عاشقان باشد کمال
پادشاه از لشکرى دارد مدد
در کتاب ما نمى گنجد حروف
درحساب ما نمى آيد عدد
معنى اسما همه در ذات تو
مضمر ست اى دوست چون نه در نود
کشته عشقت نميرد در مصاف
مرده شوقت نخسبد در لحد
صعب باشد در دل شوريده عشق
گرم باشد آفتاب اندر اسد
آدمى بى عشق تو دل مرده ييست
ورفرشته جان خود دروى دمد
در ره عشقت براق همتم
مى زند بر توسن گردون لگد
وصف حسنت کى توان گفتن بشعر
کسب دولت چون توان کردن بکد
خامشى بهتر که نتوانم گرفت
خيمه گردون چو خرگه در نمد
نفس اسرار ترا نبود امين
دزد بر جوهر نباشد معتمد
عاشق از چرخ و ز انجم برترست
اختر عاشق نيايد در رصد
از کلام او خلايق بى خبر
وز مقام او ملايک در حسد
ترک گفته جان او ملک دو کون
محو کرده روح او رسم جسد
سيف فرغانى بتو جان تحفه داد
تحفه درويش نتوان کرد رد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید