اى چو جان صورت خود را ز نظر پوشيده
عشق تو دردل و جان کرده اثر پوشيده
همه لطفى و از آن مى نکنندت ادراک
همه جانى تواز آنى زنظر پوشيده
از تو وقدر تو گر خلق جهان بى خبرند
نيست درجمله جهان ازتو خبر پوشيده
تاچه معنيست درين صورت پنهان کرده
تا چه درست در اين حقه سرپوشيده
عالم حسن تو مانند بهشتست که هست
اندر آن خطه بارواح صور پوشيده
آفتابى که برهنه رو ميدان شماست
خلعت نور ز رخسار تو در پوشيده
گوهر مهر تودر طينت اين مشتى خاک
همچنانست که در آب حجر پوشيده
آتش هجر تو اندردل هر قطره آب
راست چون در رگ کانست گهر پوشيده
عشق تو در دل مور عسلى نوش نهان
همچو در شمع و قصب شهدو شکر پوشيده
با چنين نقش که دارد زتو ديوار وجود
نشوى از پس هر پرده چو در پوشيده
خاصه اکنون که بنام تو روان شد چون سيم
سخن بنده که مسيست بزر پوشيده